کلیه مطالب این سایت فاقد اعتبار و از رده خارج است. تعطیل کامل




جستجو



 



احزاب سیاسی برای اینکه بتوانند در اذهان و افکار مردم رخنه نمایند، می بایست به دنبال ارائه دکترین ها، ایدئولوژی ها، و نیز تبیین و توجیه آن ها باشند که شاید از روش های عوام فریبانه ای هم در این راه بهره ببرند. اما در یک جامعه دموکراتیک، احزاب رقیب هم به نوبه خود می‌توانند با افشاگری و برملا کردن توطئه های احزاب دیگر در محضر افکار عمومی، آن ها را به اصلاح الگوها و رفتارهای حزبی شان مجبور سازند. اینکه آیا احزاب سیاسی می‌توانند افکار عمومی را که در آن اراده واقعی مردم نهفته است، به طور تام و کمال سازماندهی نمایند یا خیر؛ بستگی به عوامل متعددی دارد. اما این نکته را هم نباید فراموش کرد که دموکراسی، صرفاً کوتاه ترین راه بین اراده مردم و حکومت است و نه انطباق کامل این دو بر یکدیگر.

 

ب- گزینش نامزدها و داوطلبان انتخاباتی

 

افراد در جامعه سیاسی، هم به صورت انفرادی و هم جمعی می‌توانند جهت استفاده از حقوق سیاسی خود اقدام نمایند. شکل بارز بهره مندی جمعی از حقوق و آزادیهای سیاسی، ایجاد سازمان‌ها و تشکل های سیاسی و اجتماعی است. اصل آزادی اراده و حق دسترسی به خدمات عمومی ایجاب می‌کند که افراد خود را به طور مستقل و یا از طریق احزاب سیاسی نامزد انتخابات نمایند؛ به منظور کارآمدی انتخابات و نظام سیاسی و اداره مطلوب حکومت، نامزدهای انتخاباتی که از طریق احزاب و تشکل های سیاسی نامزد می‌شوند، علاوه بر شروط مقرر در قانون احزاب، بایستی شرایط مقرر در اساسنامه داخلی حزب را نیز داشته باشند و از طرفی احزاب می‌توانند اقدام به معرفی نامزدهایی نمایند که بر اساس قوانین مقرر شکل گرفته و منطبق با قانون انتخابات و اساسنامه داخلی خود نامزد انتخاباتی معرفی نموده باشند، اکثر کشورها مقررات خاصی را در خصوص شکل گیری و فعالیت احزاب بالاخص، نحوه شرکت در انتخابات وضع نموده اند؛ اما چنین قواعدی می بایستی تضمین بخش و روشن کننده حقوق و تکالیفی برای فعالیت احزاب در عرصه مشارکت سیاسی باشند.[۴۳]

 

احزاب در معرفی کاندیداها و شکل دادن به افکار عمومی به انتخاب درست و منطقی و سازمان یافته کردن اذهان مردم کمک زیادی می‌کنند. در فقدان احزاب سیاسی در جامعه نوعی سردرگمی و ضعف در انتخاب برنامه پیش می‌آید؛ زیرا افراد و کاندیداهای مستقل و یا بدون برنامه و نیز ‌گروه‌های کوچکی همانند ‌گروه‌های ذینفوذ و تشکلهایی که نه با عنوان حزب متشکل و سازمان یافته بلکه با مرامی مبهم و سازمان نیافته در عرصه سیاسی، توانایی این را ندارند تا برنامه هایی پخته و حقوقی و نیز افکار و اندیشه هایی در خور و شایسته که منافع ملی تمامی شهروندان را شامل گردد، به شهروندان ارائه دهند. معرفی و نامزد کردن کاندیداهای حزبی و وابسته به تشکیلات حزبی در کمپین های انتخاباتی مشهودترین و بارز ترین کارکرد و نقش انتخاباتی احزاب محسوب می‌گردد.

 

فرح کریمی نماینده ایرانی الاصل پارلمان هلند، می‌گوید: «در هلند، احزاب سیاسی مسئول انتخاب نماینده و تهیه لیست کاندیداها هستند. هیچ گونه صافی برای عبور نمایندگان وجود ندارد؛ فقط احزاب هستند که نامزدها را معرفی می‌کنند و آن ها مسئولیت دارند که چه کسانی را در فهرست خود قرار دهند. احزاب هم مقررات خود را برای کاندیداها دارند. معمولاً از طریق کمیسیون های حزبی نامزدها مشخص و به کنگره حزب معرفی می‌شوند و در نهایت، این کنگره است که نامزدها را تعیین می‌کند.[۴۴]

 

در حکومت‌های پارلمانی، احزاب ثبت نام نامزدهای انتخاباتی را کنترل می‌کنند و سبب یکپارچگی رفتار انتخاباتی می‌شوند. هر حزب برای انتخاب نامزدهایش و شکل دهی سیاست‌های عمومی پس از کسب قدرت اجرایی، باید با گروه ها و احزاب دیگر داد و ستد و مذاکره کند و اولویت‌های سیاسی ‌گروه‌های رقیب را به مخاطره اندازد.[۴۵]

 

درجات دخالت احزاب در تعیین نامزدهای انتخاباتی بسیار متغیر است. برای پی بردن ‌به این مسأله باید مشخص گردد که آیا در این مورد احزاب، حق انحصاری دارند یا قضیه جنبه رقابتی دارد؟

 

به عبارت دیگر آیا نامزد بایستی الزاماًً توسط حزب معرفی شود، یا آنکه می‌تواند آزادانه، بدون سرپرستی حزب، از آرای رأی دهندگان استفاده نماید؟

 

باید گفت که این امر جنبه حقوقی و عملی هم دارد و در برخی کشورها، احزاب، مطابق قانون از انحصار استفاده می‌کنند و تنها آن ها هستند که می‌توانند کاندیدا معرفی کنند و هیچ کس نمی تواند به عنوان نامزد غیر حزبی، در انتخابات شرکت کند. در برابر این انحصار مطلق که بسیار هم نادر است، انحصارهای نسبی هم وجود دارد. در آمریکا و در بسیاری از کشورها، قوانین انتخاباتی، نامزدها را مجبور می نمایند که در صورت شرکت در انتخابات به عنوان کاندیدای غیر حزبی، تعدادی امضاء، ابراز نمایند.

 

به طور کلی در کشورهایی که این انحصار را پیش‌بینی می‌کنند، مقررات خاصی هم برای تشکیل احزاب وضع می نمایند و کنترل و نظارت اداری و قضائی را برای شناختن صفت حزب جهت مجامعی که مایلند نامزدهایی معرفی کنند ضروری می دانند. در انگلستان عرف و عادت حکم می‌کند که یک نامزد، به طور منفرد در انتخابات شرکت نکند و کمیته ای نامزد شدن او را تأیید نماید. با این روش، دخالت احزاب در انتخابات جدی تر می شود. مهمترین عواملی که در افزایش نقش احزاب در معرفی نامزدهای انتخاباتی مؤثرند، یکی نظام تناسبی است که میان این نظام با اخذ رأی فهرستی و جمعی، نسبت مستقیمی وجود دارد. در تقسیم ‌کرسی‌های باقیمانده در پارلمان، تأثیر احزاب به حد اعلای خود می‌رسد. به طوری که نامزدهایی که طبق فهرست مکمل در سطح مملکتی به وسیله آرای باقیمانده اضافی انتخاب شوند، مستقیماً منتخب حزب می‌باشند.

 

شیوه ای گزینش داوطلبان در کشورها و احزاب مختلف، متفاوت است. این گزینش در سطح ملی، منطقه ای و یا محلی صورت می‌گیرد. ‌بنابرین‏ میزان تمرکزگرایی حزب مورد نظر در شیوه گزینش نامزدها مؤثر است. با این حال، رایج ترین شیوه گزینش نامزدها یکی گزینش توسط مراجع حزبی در سطح حوزه های انتخابیه تحت نظارت مراجع حزبی در سطح ملی یا منطقه ای است و دیگری گزینش توسط مراجع حزبی پس از مشاوره با مراجع محلی و منطقه ای است.[۴۶]

 

در برخی از کشورها از جمله انگلستان، رهبران حزب در سطح ملی، می‌توانند نامزدهای گزینش شده در سطح محلی را رد کننند و حتی در مواردی هم می‌توانند افرادی را به عنوان نامزد به مقامات حزب در سطح محلی پیشنهاد نمایند.

 

گاهی دیده شده است که حزب، نامزد را معین نمی کند بلکه نامزد، حزب خود را بر می گزیند. مثلاً در زمان جمهوری سوم فرانسه، برخی کاندیداها، مورد تأیید برخی از احزاب قرار می گرفتند. بدین ترتیب ابتکار عمل از جانب کاندیداها بود و از طریق استفاده از عنوان حزب، برای به دست آوردن موفقیت و ایجاد شانس بیشتر پیروزی، تلاش می‌کردند. در حوزه های وسیع انتخابیه، استفاده از عنوان حزبی(مثلاً عنوان حزب کارگر) عامل اساسی اخذ رأی می‌گردد، در حالی که در حوزه های کوچک، عنوان حزبی جنبه ثانوی و فرعی دارد.

 

به هر حال درجه نفوذ احزاب در بین نامزدها، تابع عوامل متعددی است که در این میان عوامل حقوقی و از جمله قوانین، تأثیر مستقیمی دارند. قوانین می‌توانند برای حزب حق انحصاری بشناسند، یا امتیازات گوناگونی به حزب بدهند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
[یکشنبه 1401-09-20] [ 08:55:00 ب.ظ ]




۱- تاریخچه ی میانجی گری

 

برنامه های میانجی گری که از نیمه ی دهه ی هفتاد قرن بیستم نظام عدالت کیفری را تحت تأثیر قرار داده است، نخستین بار در سال ۱۹۷۷ با ابتکار یکی از مأموران تعلیق مراقبتی در کشور کانادا جلوه گر شد و سپس به شهرهای دیگر کانادا و آمریکا منتقل شد. مأمور تعلیق مراقبتی پیش گفته، در یکی از شهرهای ایالت آنتاریو به قاضی پیشنهاد کرد که دو جوان که به اتهام تخریب محکوم شده بودند با بزه دیدگان رو به رو شوند و پس از موافقت قاضی، صدور حکم تعلیق مراقبتی موکول به خسارت زدایی و جلب رضایت خاطر بزه دیده شد. پس از این تجربه، میانجی گری مورد حمایت مالی دولت و حمایت معنوی کلیسا قرار گرفت و در اواخر دهه ی هفتاد، از کانادا به آمریکا و سپس به اروپا منتقل شد. میانجی گری که ریشه در اندیشه ی قضازدایی از رهگذر احاله ی اختلاف های ناشی از پدیده ی مجرمانه به میانجی گری و قبول نوعی کدخدا منشی در حل و فصل منازعات دارد، اهمیت و منزلت و نقشی غیرقابل انکار را در ترسیم سیاست عدالت کیفری مشارکتی ایفا ‌کرده‌است (سماواتی پیروز،۱۳۸۵: ۱۲۳-۱۲۵)

 

رگه هایی از این تفکر را می توان در میان اقوام مختلف مشاهده کرد. به طوری که به طور نمونه، در تاریخ یعقوبی می خوانیم: «عرب را داورانی بود که در کارهای خویش به آنان رجوع می‌کردند و در محاکمات و مواریث و آب ها و خون های خویش آنان را داور می شناخت، که عرب را دینی نبود که به احکام آن رجوع کنند، پس اهل شرف و راستی و امانت و سروری و سال خوردگی و بزرگواری و آزمودگی را حکم قرار می‌دادند».

 

اکنون در کشورهایی مانند نیوزیلند و کانادا و در بخش هایی از آمریکا، سنت ها و شیوه های ویژه ی اقوام مائوری و برخی از اقوام اسکیموها، لاکوتاها و داکوتاها در قالب نهادهای خاصی در نظام عدالت کیفری نهادینه شده است. در نیوزیلند، از سنت های مائوری، به ویژه در حوزه ی بزه کاری اطفال استفاده شده است. برخی از اصول و سنت های اقوامی به نام های داکوتاها و لاکوتاها در برخی از نشست های ویژه و تعیین مجازات در آمریکا مورد استفاده قرار گرفته است. در نهادهای قضایی کانادا برای مقابله با بزه کاران به ویژه افراد بومی و محلی در مراکز اصلاح و تربیت از افراد بومی در کمیته ی ویژه ی تعیین مجازات استفاده می شود.

 

۲- فرایند میانجی گری

 

میانجی گری کیفری فرایندی سه جانبه است که فارغ از تشریفات معمول در فرایند کیفری، بر اساس توافق قبلی شاکی و بزه دیده با متهم یا بزه کار، با حضور شخص ثالثی به نام میانجی گر یا میانجی به منظور حل و فصل اختلاف­ها و مسایل مختلف ناشی از ارتکاب جرم آغاز می­ شود. میانجی گر که عضوی از جامعه ی مدنی است، در فرایند میانجی گری سعی می‌کند بزه کار و بزه دیده را در ارتباط با هم قرار دهد و زمینه ی دیدار، گفت و گو و مذاکره و طرح مطالبات و خواسته های متقابل آن ها را فراهم کند؛ دیدگاه ها و مشکلات آن ها را به زبان دیگری برای آن ها بازگو و شفاف نماید و بدین سان به آن ها کمک کند تا مکنونات قلبی خود را بیان نموده و تسلی روحی پیدا کنند؛ خسارات مادی و عاطفی و روانی بزه دیده ترمیم شود؛ تکالیف و تعهدات بزه کار نسبت به بزه دیده، جامعه و خود در آینده مشخص شود و میزان مسئولیت های طرفین در وقوع جرم تعیین گردد. ‌بنابرین‏ در فرایند میانجی گری کیفری، بزه دیده و بزه کار طی جلسات متعدد، با دیدار و گفت و گوی مستقیم یا در صورت لزوم غیرمستقیم، به یک راه حل مرضی الطرفینی ‌در مورد اختلاف کیفری خود دست می‌یابند؛ بدون این که میانجی نظر یا رأی خود را به آن ها تحمیل نماید (نجفی ابرند آبادی و هاشم بیگی،۱۵:۱۳۸۲-۱۴)).

 

فرایند میانجی گری معمولاً طی چهار مرحله تحقق می‌یابد:

 

۱- مرحله­ ارجاع پرونده؛

 

۲- مرحله­ اقدامات پیش از میانجی گری؛

 

۳- میانجی­گری و گفت و گو؛

 

۴- پی گیری نتایج حاصله از میانجی گری

 

۲-۱٫ مرحله ی ارجاع پرونده

 

فرایند میانجی گری با رسیدن پرونده به مرجع میانجی گری آغاز می شود که با روش های مختلف پرونده ‌به این مرجع واصل می شود. در بعضی از سیستم های حقوقی، ارجاع از طریق مسئولان ارجاع انجام می پذیرد و برخی اوقات نیز متصدی اجرای میانجی گری به مسئول ارجاع مراجعه نموده و حسب ضوابط خاصی پرونده ها را ‌به این فرایند سوق می­ دهند. این مرحله در تشخیص این دست که اساساً چه
پرونده­ هایی و با چه کیفیتی قابلیت ورود ‌به این فرایند را دارند. (طالع زاری،۱۳۹۲: ۱۰۰).

 

۲-۲٫ مرحله ی اقدامات پیش از میانجی گری

 

در این مرحله، پس از این که هویت طرفین پرونده، نوع اختلاف آن ها و مسائل و جزییات مربوط به پرونده برای میانجی روشن شد، وظیفه دارد بررسی کاملی از وضعیت پرونده و شخصیت طرفین به عمل آورد و با توجه به نوع اختلاف و شخصیت طرفین نزاع، نحوه و چگونگی گفت و گوها را سازماندهی کرده و روش خاصی را که بر اساس شرایط موجود مؤثر به نظر می‌رسد، انتخاب نماید.

 

از اهداف میانجی در این مرحله، صحبت های جداگانه با بزه دیده و بزه کار است که برخی از جمله آمبرایت بر ضرورت تلفنی بودن این مذاکرات تأکید نموده اند؛ چرا که رو در رویی میانجی و طرفین اختلاف و دادن اطلاعات کامل به آن ها، انگیزه ی حضور در گفت و گوها را برای آنان به حداقل رسانیده و گاه آن ها را از حضور منصرف می کند. میانجی وظیفه دارد با ارائه ی توضیحات مقتضی ‌در مورد فرایند میانجی گری و نحوه و کیفیت انجام آن، برداشتی مبتنی بر واقعیت از این فرایند برای اطراف نزاع به وجود آورده و فضایی را ایجاد نماید تا طرفین با اختیار و دانایی لازم نسبت به آنچه در این فرایند اتفاق خواهد افتاد، حضور در چنین فضایی را انتخاب نمایند.(طالع زاری،۱۳۹۲:۵۵)

 

پس از این گفت و گوها، میانجی با لحاظ مذاکرات انجام پذیرفته و در صورت صلاحدید و رضایت اطراف نزاع به حضور در گفت و گوها، جلسه ی گفتگو را در زمان و مکان مناسب ترتیب داده و به ترتیب از بزه کار و بزه دیده جهت حضور در این فرایند دعوت به عمل می‌آید؛ چرا که اگر ابتدا رضایت بزه دیده جلب شود و سپس بزه کار جهت حضور موافقت ننماید، به بزه دیده لطمات روحی وارد می شود.

 

۲-۳٫ مرحله ی میانجی گری و گفت و گو

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 07:43:00 ب.ظ ]




هر روزه ۸۰۰۰ کودک به علت انجام ندادن واکسیناسیون، حدود ۷۰۰۰ کودک به علت کم آبی بدن ناشی از اسهال می میرند و حدود ۶۰۰۰ کودک به علت عفونت تنفسی به هلاکت می‌رسند و چنان چه وضع ‌به این ترتیب ادامه پیدا کند، در سال های آینده صد ها میلیون کودک جان خود را از دست می‌دهند و کودکانی هم که از چنگال این بیماری ها نجات پیدا می‌کنند مبتلا به سوء تغذیه و رشد ناکافی جسمی و روانی می‌شوند. در حالی که می توان از مرگ و میر کودکان و خسارت های ناشی از این بیماری ها با روش های بسیار ساده جلوگیری نمود(سازمان بهداشت جهانی ۱۳۸۷: ۸۷).

 

گزارشات اخیر سازمان بهداشت جهانی (۲۰۰۸)حاکی از این است که ۱۰ درصد بیماری های مرم جهان ناشی از دسترسی به آب سالم ‌و بهداشتی است .هر ساله در سرتاسر جهان ۵/۱ میلیون کودک به دلیل بیماری های ناشی از آب آلوده جان خود را از دست می‌دهند. (یونیسف۲۰۰۶). آمار حاکی از آن است که ۲/۱ میلیارد نفر (تقریبا۱ نفر از ۵ نفر) از بیماری های عفونی جان خود را از دست می‌دهند.حرکت به سوی تغییراتی در بهبود بهداشت منجر به کاهش ۳۰درصدی مرگ ومیر کودکان گردیده است (اسری و همکاران ۲۰۰۱) ومیزان شیوع بیماری ها را تا ۳۷ درصد کاهش داده است (بارترم و همکاران ۲۰۰۷).

 

در دسترس نبودن امکانات بهداشتی باعث به خطر افتادن سلامت افراد جامعه می‌گردد. دانش آموزان هر ساله ۴۴۳ میلیون روز از روزهای مدرسه را به دلیل بیماری های ناشی از آب آلوده از دست می‌دهند. علاوه بر آن یک تقسیم بندی جنسیتی مشخصی در دستیابی به آموزش وجود دارد.تعداد زیادی از ۱۲۱ میلیون کودکی که در مدرسه حضور پیدا نمی کنند دختر های دبستانی هستند.آن ها مجبورند که در کارها ی سخت خانه که آوردن آب یکی از آن ها‌ است همکاری کنند. وقتی دختر ها به سن بلوغ می‌رسند عدم دسترسی به بهداشت تبدیل به یک موضوع مهم فرهنگی سلامت افراد می‌گردد. بی سوادی یا سواد کم خانم ها معمولا منجر به خطر افتادن سلامت مادران باردار و کودکانشان می‌گردد. به طور کلی آموزش بهداشتی مدرسه محور می‌تواند بر کل جامعه تاثیر گذار باشد ومنجر به سلامت نسل بعدی نیز گردد(برسلین۲۰۰۸).

 

رعایت بهداشت باعث کاهش مرگ ومیر کودکان بر اثر اسهال وسوء تغذیه می‌گردد.بر اساس آمارها ۵۰ درصد سوء تغذیه ها بر اساس اسهال های مکرر وعفونتهای روده ای ناشی از آب آلوده،بهداشت نا مناسب یا نا کافی است. این آمار میتوان از مرگ ومیر ۸۶۰۰۰۰ کودک در سال جلوگیری کند(یوستن وهمکاران۲۰۰۸).سلامت،یک حق‌ است و دولت وظیفه دارد که به امر بهداشت و درمان‌ توجه نماید. از زمانی که ضرورت دولت رفاه موردتوجه،قبول و عمل قرار گرفته،در اکثر جوامع،وظایف دولت از حوزه اموری چون تأمین حقوقی و قضایی و حفظ و حراست از مرزهای کشور فراتر رفته و مسئولیت‌های‌ سنگینی در زمینه فرهنگ و آموزش،بهداشت و درمان و تأمین اجتماعی نیز بر دوش دولت‌ها قرار گرفته است.از طرفی،چون امروزه اکثر دولت‌ها در جهان،بسط و گسترش قسط و عدالت اقتصادی و اجتماعی را به عنوان‌ هدفی عمده موردتوجه قرار داده‌اند، در جهت فراهم کردن‌ خدمات تأمین اجتماعی و خدمات آموزشی و بهداشت و درمان مشارکت مؤثری دارند.

در این میان،بهداشت و درمان به عنوان یکی از نیازهای اساسی و حیاتی هر جامعه‌ای تلقی می‌شود،به نحوی که حکومت‌های‌ مختلف جهان،امروز از جمله موفقترین خدمات خود را بهینه‌سازی و ارائه مناسب خدمات بهداشتی و درمانی‌ می‌دانند.بدین لحاظ،هروقت در کشوری یا جامعه‌ای، مسئله بهداشت و درمان به درستی حل و فصل نشود،این‌ نقصان به عنوان یکی از نقاط ضعف دولت تلقی شده و از جمله عواملی است که سبب نارضایتی وسیع اجتماعی‌ می‌شود.بنابر دلایل فوق الذکر،مسئله بهداشت و درمان و نحوه ارائه اینگونه خدمات،توجه صاحب‌نظران، دولتمردان و سیاستگذاران را به خود جلب ‌کرده‌است.فقدان بهداشت به اقتصاد جامعه ضرر می زند چون عدم سلامت افراد باعث غیبت آن ها از سرکار ‌و مدرسه می‌گردد وهزینه وزمان رسیدگی ‌و مراقبت از این افراد را افزایش می‌دهد.بر طبق آمار سازمان ملل با کاهش دادن نصف تعداد افرادی که دسترسی به بهداشت ندارند می توان ۲/۳ میلیارد روز کاری را در سال افزایش داد.حمایت های بهداشتی جهانی خواهند توانست روزهای کاری را ۴ برابر کنند(هاتن وماهر ۲۰۰۴).

شرایط ضعیف اجتماعی اقتصادی در طول زندگی بر سلامتی تأثیرگذار است . افرادی که در طبقات پایین اجتماعی قرار گرفته اند حداقل دو برابر افرادی که در طبقات بالاتر هستند دچار بیماری جدی و مرگ زودرس می‌شوند . حتی در میان طیف کارکنان اداری ، آن دسته که از طبقه پایین تری برخوردارند بیشتر از کارکنان طبقه بالاتر از بیماری و مرگ زودرس در رنج می‌باشند . علل مادی و روانی اجتماعی از قبیل سرمایه کم خانواده ، تحصیلات پایین ، شغل نامطمئن ، زندگی در خانه های نامناسب در ایجاد این تفاوت ها سهم دارند که در نهایت اثرات آن ها منجر به بروز بیماری ها و یا مرگ زودرس می‌گردند . تحقیقات نشان می‌دهند که اثر بهداشت و درمان بر روی کاهش مرگ و میر،در ابتدای روند توسعه بالا است و سپس شروع به کاهش می‌کند،در حالی که اثر سایر متغیرها از جمله تحصیلات و درآمدافزایش می‌یابد.توجه به‌ بهداشت و درمان نیروی کار باعث افزایش کیفیت و کمیت‌ نیروی انسانی می‌شود،چرا که از یک طرف باعث کاهش‌ مرگ و میر می‌شود و از طرف دیگر،ساعات غیبت ناشی‌ از بیماری را کاهش داده و بهره وری نیروی کار را نیز افزایش می‌دهد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:55:00 ب.ظ ]




۲-۱-۱-۱-۲- هوش

 

هرچند که عموماً هوش به عنوان توانایی حل مسئله و سازگاری با محیط فرض می شود(تاکمن و مونتی ۲۰۱۱ به نقل از سیف ۱۳۹۱)، اما نمی توان تعریف مشخصی از هوش به دست داد که مورد توافق همه روانشناسان وابسته به رویکردهای مختلف باشد. با این حال، عناصری از هوش وجود دارند که مورد توافق غالب پژوهشگران است. گیج و برلاینر(۱۹۹۲) این عناصر را در سه دسته توانایی پرداختن به امور انتزاعی، توانایی حل کردن مسائل، توانایی یادگیری قرار داده‌اند(سیف،۱۳۹۱). اگر هوش را توانایی یافتن روابط و به کار بردن این روابط برای حل مسائل ‌بیانگاریم، در می یابیم که غالب فعالیت‌های فراگیران از هوش تأثیر می پذیرد(فونتانا،۱۳۸۲).معلوم شده است درصدی از افت تحصیلی به علت ناتوانی ذهنی است. با هوش بودن یکی از ویژگی‌های دانشجویان موفق تلقی شده است. البته لازم به ذکر است که توانایی ذهنی می‌تواند به دلیل تجارب مختلف اجتماعی و آموزشی افزایش یابد(تمنائی فرو همکاران،۱۳۸۶).

کودکانی که نمره توانش عمومی آن ها در استنفورد- بینه بالا است در قیاس با کودکانی که نمره پائین دارند نمره های بهتری می گیرند، از مدرسه بیشتر لذت می‌برند، بیشتر احتمال دارد که پس از پایان تحصیل اجباری به تحصیل ادامه دهند، و بالاخره از لحاظ شغلی به موفقیت بیشتری دست می‌یابند(بارت[۲] و دفینت[۳]،۱۹۹۱، به نقل از فونتانا،۱۳۸۲).در سنجش هوش، با بهره گرفتن از آزمونهایی که ‌به این منظور ساخته شده، معمولاً نمره فرد با اصطلاح هوشبهر IQ[4] مشخص می شود. هوشبهر یا بهر هوشی در ابتدا یک بهر(خارج قسمت) بود. بدین معنی که وقتی آزمون معروف آلفرد بینه به ایالات متحد امریکا برده شد و در دانشگاه استنفورد مورد تجدید نظر قرار گرفت و نام آزمون هوشی استانفورد- بینه به آن داده شد، در این آزمون جدید نمره هوشی هر فرد از تقسیم سن ذهنی یا سن عقلی او بر سن تقویمی اش و ضرب خارج قسمت در۱۰۰ به دست می‌آمد و نام هوشبهر به آن داده شد. بعدها آزمون‌های هوشی روش فوق را کنار نهادند و به جای آن از هوشبهر انحرافی (دی آی کیو[۵]) استفاده کردند. هوشبهر انحرافی دارای یک توزیع بهنجار با میانگین ۱۰۰و انحراف معیار ۱۵ یا ۱۶ است. مفهوم هوشبهر انحرافی بر این باور قدیمی که ذهن ذهنی و سن تقویمی کودکان باید برابر باشد مبتنی نیست(سیف،۱۳۹۱).همبستگی نمره های IQ و پیشرفت تحصیلی در دبستان در حد ۶/۰تا ۷/۰ ، و در دبیرستان ۵/۰ تا۶/۰ است. میزان این همبستگی در میان دانشجویان رشته‌های عمومی به حد ۴/۰ تا ۵/۰ و در میان دانشجویان رشته‌های تخصصی به حد ۳/۰ تا ۴/۰ تنزل می‌کند(لین[۶] ،۱۹۸۲ به نقل از فونتانا۱۳۸۲). چنین کیفیتی به معنای آن است که با افزایش تدریجی سن کودک عواملی جز توانش عمومی نقش روز افزونی را به عهده خواهند گرفت(نظیر انگیزه، فشارهای گروه همتا، عادت های مطالعه، خلاقیت، تمرکز، انتظارهای والدین). علاوه بر آن دانشجویان رشته‌های عمومی و تخصصی جزو ‌گروه‌های دارای هوشبهر بالا هستند، و به طور کلی هر چقدر طیف نمره های مربوط به یک اندازه روان شناختی در یک گروه باریک تر باشد، مقادیر همبستگی یافت شده بین آن و هر متغیر دیگری کمتر خواهد بود. همچنین وجود اثر آستانه ای نیز محتمل است، ‌به این معنی که وقتی سطح معینی از IQ حاصل شد، وجود درجه اختلاف در هر یک از دوجهت تفاوت چندانی در عملکرد کلی نخواهد داشت(فونتانا،۱۳۸۲).

 

۲-۱-۱-۲- عوامل عاطفی یادگیری

 

شرایط عاطفی و روانی را می توان به عنوان عاملی مؤثر در پیشرفت یا افت تحصیلی دانست. بسیاری از دانش آموزان با اینکه از بهره هوشی بالاتر از متوسط و ظرفیت یادگیری قابل ملاحظه ای برخوردارند، اما صرفاً به دلایلی از قبیل فقر عاطفی، انگیزه ناکافی، عدم پشتکار، فقدان اعتماد به نفس، عدم کفایت در ابراز وجود، کمی احساس خود ارزشمندی، کم رویی، نداشتن نگرش مثبت و قوی برای زندگی، و تعارض روانی نمی توانند پیشرفت تحصیلی مطلوب داشته باشند. این قبیل یادگیرندگان نیازمند تقویت حوزه عاطفی هستند؛ تا آنجا که با ایجاد نگرش مثبت و مولّد نسبت به خود و محیط اطراف از انگیزه غنی برای تلاش بیشتر و ظاهر ساختن استعدادهای بالقوه برخوردار شوند(بیابانگرد،۱۳۸۰). در اینجا سه دسته از عوامل عاطفی یعنی انگیزش، عزت نفس و اضطراب امتحان توضیح داده می شود.

 

۲-۱-۱-۲-۱- انگیزش

 

انگیزش یک نیروی یکپارچه ای است که بر دانش آموزان برای کار سخت و پیشرفت تحصیلی تأثیر می‌گذارد. زمانی که نیروهای انگیزشی به شکل مؤثر با هم کار می‌کنند، آن ها پیشگویی کننده تأثیر بر دانش آموزان برای قرار گرفتن در یک جریان درگیری با وظایف یادگیری است و همچنین پیش‌بینی شده که قرار گرفتن در یک حرکت انگیزشی در عملکرد تحصیلی بالاتر نقش خواهد داشت(موزلیا و همکاران، ۲۰۱۰).

 

ویژگی‌های ورودی عاطفی نشان دهنده انگیزش یادگیری یا همان علاقه به درس است. علاقه به درس؛ دقت، کوشش، و پشتکار یادگیرنده را افزایش می‌دهد، و در نتیجه بر یادگیری او تأثیر مثبت دارد. به عقیده بلوم(۱۹۸۲)، آنچه که تعیین کننده ویژگی‌های ورودی عاطفی یا انگیزش دانش آموزان برای یادگیری یک موضوع تازه است تصورات او از موفقیتها یا شکستهایی است که در گذشته از موضوعهای مشابه با موضوع تازه کسب ‌کرده‌است. تجربه های موفقیت آمیز و شکست آمیز دانش آموز در سال‌های نخست یادگیری آموزشگاهی ابتدا تصورات او را در رابطه با تواناییش نسبت به موضوعهای بخصوص درسی تحت تأثیر قرار می‌دهد که عاطفه مربوط به موضوع درسی نام دارد. بعد از کسب تجارب بیشتر از این نوع، عاطفه مربوط به آموزشگاه شکل می‌گیرد و سر انجام مفهوم خود تحصیلی(خودپنداره تحصیلی)[۷]دانش آموز تشکیل می شود. عاطفه مربوط به موضوع درسی علاقه و انگیزش دانش آموز را نسبت به دروس خاص نشان می‌دهد. عاطفه مربوط به آموزشگاه نگرش او را نسبت به کل آموزشگاه منعکس می‌کند. و مفهوم خود تحصیلی حاکی از تصورات کلی فرد نسبت به خودش در رابطه با یادگیری آموزشگاهی است. ‌بنابرین‏ عاطفه مربوط به موضوع درسی محدودترین این سه ویژگی است، در حالی که نگرش درباره آموزشگاه از آن کلی تر است، و نگرش فرد نسبت به خودش کلی ترین ویژگی عاطفی است. همه این ها روی هم ویژگی‌های ورودی عاطفی را تشکیل می‌دهند(سیف،۱۳۸۳). شناسایی گرایش‌های انگیزشی که پیشرفت تحصیلی را بهبود می بخشد ضروری است، چون دانش آموزانی وجود دارند که در تحصیل به خوبی عمل نمی کنند، عده زیادی بی میلی را در یادگیری و در تکمیل آموزش مدرسه نشان می‌دهند و عده ای هم دچار افت تحصیلی می‌شوند (موزلیا و همکاران،۲۰۱۰).

 

۲-۱-۱-۲-۲- عزت نفس[۸]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 06:07:00 ب.ظ ]




همان­طور که بیان شد در نظریه کنش متقابل نمادین، «خود» محصول ترکیب من فاعلی و من اجتماعی است. از این­رو نقش ارزش­ها و هنجارهای اجتماعی نیز در شکل­ گیری گرایشات و تمایلات افراد (من اجتماعی) مورد توجه قرار ‌می‌گیرد. در واقع گروه مرجع عامل اساسی در شکل‌گیری من اجتماعی است چراکه از این طریق افراد به ارزیابی خویش با ارزش­ها و هنجارهای موجود در جامعه و گروه خودی می­پردازند. از این­رو مید و دیگر نظریه­پردازان کنش متقابل نمادین (نظیر کولی، بلومر، گافمن) با اصطلاحاتی چون من اجتماعی، خود آینه سان و غیره، شکل‌گیری گرایش‌های مختلف اجتماعی و سیاسی را نتیجه کنش متقابل انسان­ها می‌دانند. ‌به این معنی افرادی که با دارندگان گرایش‌های سیاسی مختلف رابطه نزدیک داشته باشند، از آن ها متأثر شده، گرایش آن­ها را می‌پذیرند و ‌به این طریق پروسه یادگیری، اجتماعی شدن مجدد و یا انتقال افکار و دیدگاه ­ها صورت می‌پذیرد. در نهایت ‌می‌توان گفت صاحبنظرانی که موضوع یادگیری اجتماعی را مطرح ساخته­اند؛ بر این باورند که رفتارهای افراد در نتیجه­ یادگیری خصوصاً در چارچوب خرده فرهنگ­ها و گروه ­های همالان شکل ‌می‌گیرد. ‌بنابرین‏ نکته اساسی این است که رفتار افراد در طول روابط متقابل و یادگیری اجتماعی شکل ‌می‌گیرد و منتقل می­ شود.

 

۴-۳-۲ نظریه روانشناختی و جنبش­های اجتماعی

 

در این رهیافت نظریات بسیاری نظیر سرکوب غرایز سوروکین، نظریه توقعات فزاینده، نظریه محرومیت نسبی و گزینش عقلانی مورد بررسی قرار ‌می‌گیرد.

 

در نظریه سرکوب غرایز، سوروکین معتقد است که انسان­ها غرایزی دارند که باید ارضا شود. شرایط عادی جامعه شرایطی است که ارضای غرایز اکثریت بالای مردم یک جامعه را امکان­ پذیر می‌کند. هرچه شرایط جامعه در جهت ممانعت از ارضای غرایز انسان­ها تغییر کند، سرکوب غرایز در جامعه افزایش می­یابد. نکته مهمی که سوروکین بر آن تأکید می­ کند، نقش ارز­ش­ها و هنجارهای اجتماعی در ارضای غرایز انسان است. از نظر سوروکین شرایط عادی جامعه شرایطی است که در آن هنجارهای اجتماعی بتوانند هم با شرایط و امکانات محیطی انطباق داشته باشند و هم در عین حال بتوانند غرایز اکثریت بالای انسان­های یک جامعه را ارضا کنند، تا زمانی­که در جامعه چنین تعادلی وجود دارد، احتمال وقوع انقلاب وجود ندارد (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۶۳). در نهایت شرایط انقلابی در صورتی به وجود می ­آید که نخبگان سیاسی حاکم شایستگی و توانایی رهبری جامعه را از دست داده باشند و نتوانند هنجارهای جامعه را به موقع اصلاح کنند. در نتیجه انطباق لازم بین هنجارها، محیط و نیازهای انسان از دست می­رود و هنجارهای ناکارآمد افزایش می­یابد و سبب افزایش سرکوب غرایز مردم می­گردد (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۶۴). در واقع بر طبق نظر سوروکین محرومیت مطلق یا به عبارتی بی‌عدالتی مطلق به گرایش رادیکال (انقلاب) در جامعه منجر خواهد شد.

 

جیمز دیویس نیز نظریه توقعات فزاینده را تدوین ‌کرده‌است. از آن­جا که تأکید وی بر وضعیت اقتصادی جامعه است، نظریه دیویس را در زمره نظریه­ های اقتصادی نیز قرار می­ دهند. وی برخلاف نظر سوروکین، معتقد است محرومیت مطلق به انفعال و عدم تحرک افراد جامعه و در نهایت محافظه ­کاری منجر خواهد شد. از این­رو فرضیه اصلی وی این است که هرگاه پس از یک دوره طولانی رشد اقتصادی و اجتماعی، یک دوره بازگشت سریع اتفاق بیفتد، احتمال وقوع انقلاب می‌رود. بر اساس این نظریه پایداری یا ناپایداری سیاسی در نهایت مربوط به وضعیت ذهنی و روانی مردم است (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۷۳). ‌بنابرین‏ بر طبق نظریه دیویس احساس بی­ عدالتی اقتصادی به تمایل به گرایش سیاسی رادیکال منجر خواهد شد.

 

مهمترین نظریه در این رهیافت نظریه محرومیت نسبی گر است. محرومیت نسبی به عنوان احساس نارضایتی از مقایسه­ و هم­سنجی­های منزجرکننده تعریف شده است. مفهوم محرومیت نسبی برای تبیین این­که چرا افراد واکنش­های متفاوتی به مجموعه ­های خاصی از اوضاع و احوال نشان می‌دهند، گسترش یافته است. به طور دقیق­تر شیوه­ای که افراد به مقایسه خود با دیگران می­پردازند و احساسات مثبت یا منفی که در آنان ایجاد می­ شود؛ واکنش­های افراد را در موقعیت­های خاص جهت می­دهد. ‌بنابرین‏ محرومیت نسبی­ عاملی کلیدی در تبیین واکنش­های متفاوت افراد در شرایط مشابه است (Sablonniere, Tougas & Debrosse, 2012: 777). نظریه محرومیت نسبی توسط تد رابرت گر در کتاب چرا انسان­ها شورش ‌می‌کنند، به طور مفصل مطرح شده است. وی بیشتر به خشونت سیاسی پرداخته است. در نتیجه متغیر وابسته اصلی وی حجم و اشکال خشونت سیاسی است که می‌خواهد آن را بر اساس متغیر مستقل روان­شناختی محرومیت نسبی تبیین کند (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۷۹). محرومیت نسبی به تعبیر «گر» یک احساس نارضایتی روانی حاصل اختلاف تصور ذهنی افراد از وضع مطلوب و امکان دسترسی به آن است. وی معتقد است هرچه میزان محرومیت نسبی برای گروهی بیشتر باشد پتانسیل خشونت سیاسی برای آن گروه بیشتر است. بر اساس این نظریه، محرومیت نسبی عامل نارضایتی مردم است؛ اگر این نارضایتی رفع نشود و به نارضایتی سیاسی تبدیل شود، آن­گاه سبب خشونت­های سیاسی می­گردد. داده­هایی که «گر» ارائه می­ کند نشان می­دهد که در جهان معاصر بسیاری از نارضایتی­ها در عین این­­که منشأ سیاسی نداشته­اند، تبدیل به نارضایتی سیاسی ‌شده‌اند (پناهی، ۱۳۸۹: ۲۸۶). ‌بنابرین‏ «گر» در نظریه محرومیت نسبی خویش معتقد است هرچه محرومیت نسبی (احساس بی­ عدالتی) افزایش یابد، به تبع آن گرایش سیاسی انقلابی (گرایش سیاسی رادیکال) نیز افزایش خواهد یافت.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت
 [ 05:19:00 ب.ظ ]